عشق بی پروا 3
 
چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : علی

سارا بعد از دو روز جوابشو داد مرتضی اول میخندید ولی بعد گریست تا شب شد راه افتاد و رفت به فروشگاه مریم با گریه از مریم پرسید :

من چه بدی در حق تو کرده بودم که با من ایجوری کردی و عشقمو ازم گرفتی

مرتضی خوشتیپ و خوش هیکل بود قد بلند و جذاب .

مریم جواب داد :مرتضی من از سارا بهتر نباشم بد تر هم نیستم .هم خوشکل ترم هم پولدار تر من دوست دارم بیا با من باش  هر چی پول بخوای بهت میدم فقط بذار حس کنم مال منی

مرتضی دستشو برد عقب که بزنه زیرگوش مریم ولی خودشو کنترل کرد و گریه کنان به راه افتاد هی به سارا زنگ میزد و سارا تلفنشو خاموش کرد .

اون شب سارا از همیشه تنها تر بود که دست به کاری زد که هیچ وقت باورش نمیشد اون کارو بکنه

لیوان رو پر از آب کرد و توش مرگ موش ریخت و تا تهشو خورد و دراز کشید بعد از یه ساعت بی هوش شد مادرش صداش کرد چیزی نفهمید با عجله به سمت در اتاق سارا دوید دید سارا وسط اتاق افتاده

سریعا به بیمارستان رسوندش بعد از این که معدشو شستو شو دادن سارا به کما رفت

مرتضی از این قضیه با خبر شد زود خودشو به بیمارستان رسوند و تا صبح بالای سر سارا گریه کرد و دعا خوند سر نماز صبح خبر خوشی شنید سارا از کما در اومده بود دوان دوان به اتاق سارا رفت و دید دکترا همه بالای سر سارا ایستادن خواست بره تو ولی کسی بهش اجازه نداد

صبح شد سارا فکر میکرد مرتضی از قضیه خبری نداره با شاید خبر داره و گفته سارا کیه

 به درک بمیره من مریمو دارم تو همین افکار بود که ناگهان پتو از صورتش کنار رفت یعنی درست میدید مرتضی بود خندید

خواست بگه مرتضی برو گمشو که مرتضی گفت :

مریم بیا تو سارا زد زیر گریه ولی مرتضی گفت :

 قربونت برم چرا گریه میکنی من هیچ وقت بهت خیانت نکردم و نمیکنم مریم شروع به گفتن ماجرا کرد بعد از حرفای مریم

سارا تا اومد حرفی بزنه مرتضی دستشو آروم گذاشت در دهن سارا گفت قربونه اون صدات برم نگفتی من چطور بدون تو زندگی کنم

 تو یه لحظه سارا به خواب رفت وقتی بیدار شد کسی تو اتاق نبود ساعت هفت بعد از ظهر بود هیشکی دورو برش نبود

 فکر میکرد همه اون چیزیو که دیده خواب بوده و مرتضی بهش خیانت کرده باز اومد گریه کنه که در اتاق باز شد پرستار بود بهش گفت

خانوم خوشکل پاشو چقد میخوابی نامزدت منتظرته که ببرتت خونه از پشت شیشه مرتضی رو دید که براش دست تکون میده

مرتضی اومد تو و با لحن همیشگی گفت : سالای من قلبونه چشمات برم .دوست دالم

پرید و سارا رو بغلش کرد و بردش تو ماشین تو راه صد بار هم دیگرو بوسیدن

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 81
بازدید کل : 29625
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1